دو سالگی آلا

آلای عزیزم دیگه کم کم دو سالت کامل میشه

دیگه حسابی خانم شدی

کم کم داری حرف میزنی و هر دفعه با گفتن کلمات جدید ما رو غافلگیر میکنی

خیلی خیلی شیطون شدی اصلا هم جایی وانمیستس تا مامانی بتونه گاهی اوقات به کاراش برسه

همه میگن بزرگتر بشی آروم میشی ولی من که فکر میکنم هر روز شیطون تر میشی.آخه شیطون بازیاتم شیرینن عزیز مامان

امسال تصمیم گرفتیم برات تولد نگیریم و بریم آتلیه حسابی ازت عکس بگیریم با کلی شوق و ذوق و یه عالمه لباس رفتیم آتلیه ولیییییییی........

بلههههههههه شما نذاشتی خانم عکاس ازت عکس بگیره همه تلاش من و بابا جون و خاله های عکاستم بیفایده بود اصلا نمینشستی که بشه ازت عکس گرفت.خلاصه من و شما و باباجون خسته و کوفته بدون عکس برگشتیم.

همیشه خدا رو به خاطر نعمتی که بهم داده شکر میکنم اون نعمتم شمایی که خونه خالی و ساکت ما رو شاد کردی دیگه سکوت تو خونمون معنی نمیده و شما هر روزز یه کار جدید برامون میکنی

حالا هم میخوام کلی عکس که تو این مدت ازت گرفتم رو برات بذارم

یکی دو سال دیگه که یکم بزرگتر شی میدونم که با دیدن این عکسا کلی ذوق میکنی

با بابا جون رفتیم طرقبه خیلی خوش گذشت

یه روز به مامانی اجازه دادی بره استخر بابا جون بردت کلوپ پاندا

حاضر شدی بریم خونه مامانی

بدون شرح

آلا در حرم

تو جاده شمال آفتاب چشاتو اذیت میکنه عینک مامانی رو گرفتی زدی

در کنار سواحل بابلسر

روز تولدت با کلی بادکنک

آلا در سرزمین عجایب

با خاله جون داریم میریم زیارت از اول تا وقتی رسیدیم به مقصد داشتی هوا میخوردی

آلا و علی آماده برای برف بازی

دوست داشتی بری تو دریا ولی هوا سرد بود

آماده برای عکس گرفتن

روز تولدت یه جشن سه نفره با بابایی و مامانی

بالاخره طاقت نیاوردی و یه تیکه از کیک و کندی گذاشتی تو دهنت

به زور اجازه دادی یه لباس دیگه تنت کنم و ازت عکس بگیرم