آلاآلا، تا این لحظه: 12 سال و 14 روز سن داره

آلا دختر شیطون مامان

تولد 1 سالگی آلا کوچولو

1392/1/31 20:07
نویسنده : الناز
1,453 بازدید
اشتراک گذاری

سلام آلای مامان.

1 سال از زندگی زیبای من با شما گذشت.شما هم دیگه واسه خودت خانمی شدی.راه میری شیطونی میکنی حرف میزنی.از دست شیطونی ها و فضولی هاتم مامانی همه چیو جمع کرده و در کمدها و کابینت ها رو هم با روبان بسته.یه چن تایی هم ظرف شکوندی.

با اومدنت زندگیمون خیلی عوض شده.هر روز صبح که پا میشم بهونه ای واسه زندگی دارم.اونم شمایی.از صبح که پا میشی میای رو تختمون و شروع میکنی به کشیدن موهامون تا بیدار شیم.تا خود شب هم کلی کار واسمون درست میکنی از درست کردن غذا بگیر تا خوابوندن و بازی کردن و شیطونیهات.تازگی ها هم عاشق پارک رفتنی و تاب بازی. منم اکثر صبح ها میبرمت پارک و بعد هم با هم میریم پیاده روی تا شاید مامانی توپولوت یه کمی وزن کم کنه.

تولد 1 سالگی شما واسه ما کلی خاطره داشت یه روز خانواده بابا جونو دعوت کردیم یه روز هم دوستای مامانی و یه تولد هم باید گرگان واسه خاله ها و دایی ها بگیریم که فکر کنم خیلی بهت خوش بگذره.

روز تولدت واسه ما کلی ماجرا داشت که همه رو اروم اروم با عکس واست تعریف میکنم.

مامانی با منویی که نوشته بود از اول هفته شروع کرده بود به خرید و اماده کردن وسایل پذیرایی و سفارش کیک و ...

روز تولدتم از صبح شروع کردم به درست کردن پیراشکی و سوپ و سالاد ماکارونی و حلیم بادمجون.

سوتی تولدتم این بود که مامانی کلی واسه دسر وقت گذاشته بود و هزینه کرده بود بعد دسر خراب شده بود البته اینو به مهمونا نگفته بودیم.

تا غروب که کارا تموم شد و شروع کردیم به باد کردن بادکنک هات دوست نداشتم خیلی شلوغ شه واسه همین هم فقط چند تا بادکنک ساده سفید و صورتی واست گرفتم.

اینم شما که هی من بادکنک باد کردم هی شما اونا رو ترکوندی.

اینم از میز پذیرایی.موقع شام هم اونقدر حواسمون به مهمونا بود که یادمون رفت از میز قشنگت عکس بگیریم.

اینم خودت دامن و گل موتو مامانی از خودش هنر در کرده بود و خودش درست کرده بود.

اینم از کیکت که بابایی از هانا سفارش داده.همه عاشق کیکت شده بودن ما هم خیلی دوسش داشتیم.خیلی هم خوشمزه بود.اینم عکس کیکت از زوایای مختلف.

خدا خیر بده محمد امین پسر عمه عزیزتو که اونشب کلی باهات بازی کرد تا ما رو اذیت نکنی.

خودت هم از دیدن کیکت تعجب کرده بودی.

عاشق ماشینی که دایی حسن برات آورده بود شده بودی.

اینجا هم روز بعد از تولدته که با هم رفتیم پارک.

اینم طبق معمول اومدیم خونه چسبیدی به میز تلویزین نمیذاری لباساتو عوض کنم.

اینم از کادوهات.البته به غیر از نقدی هاش و گردنبندی که من و بابایی برات خریدیم.

این عروسک ها رو هم خاله الهه و مامان بزرگ واست خریدن توی اتاقت پر از عروسکه ولی شما ایندو تا رو دوس داری صبح که از خواب پا میشی به اتاقت اشاره میکنی بعد به ایندوتا تا بغلشون نکنی و صدای آوازشونو نشنوی ولمون نمیکنی.

این بود خاطره روز تولد دخملی خوشگل من.

دخترم ایشالا همیشه سالم و شاد و سرحال باشی و مامانی هم بتونه هر سال واست یه تولد شاد  بگیره.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)